فروش فایل3

فروشگاه فایل3

فروش فایل3

فروشگاه فایل3

رابطه نامشروع و بارداری دختر باکره در پارتی شبانه

رابطه نامشروع و بارداری دختر باکره در پارتی شبانه

RSS feed.

  • رابطه نامشروع و بارداری دختر باکره در پارتی شبانه

    دختری که وقتی به پارتی شبانه رفت نمی‌دانست که عاقبت شومی در انتظارش است و به وی تجاوز جنسی خواهد شد. صورت نحیف و رنگ پریده ای دارد. با این‌که جوان است اما انگار سال هاست که رنگ شادی بخود ندیده است.

    در حرف هایش ذره ای از امید نمیتوان یافت تا جاییکه می‌گوید به جایی رسیده ام که دیگر هیچ چیز و هیچکس برایم مهم نیست اما چشمانش از چیز دیگری حکایت دارد، نگرانی …افسانه روی صندلی کمی خودش را مختصر و انگشتانش را در هم قفل کرد.

    حکایت زندگی اش را از کودکی آغاز کرد و گفت: نمیدانید چه میزان شاد و سرخوش و شاد بودم و بدون هیچ دغدغه ای باهم سن و سال هایم سرگرم بازی بودم و هیچ خاطره ای قشنگ تر از چند سال اول زمان کودکی خود ندارم.

    این جریان ادامه داشت تا این‌که بعد از تولد خواهرم همه ی چیز به هم ریخت، پدرم مریض شد و مادرم توان نگه‌داری از وی را نداشت و مدام نگران آینده خود و فرزندانش بودو میگفت از زندگی خسته شده ام.آنقدر مشکلات زندگی وی را تحت فشار قرار داده بود که نمیدانست باید چه کند.روزهای زندگی ام در حالی سپری می شد که در منزل آرامش و از بودن درکنار خانواده احساس خوبی نداشتم.

    وقتی از مدرسه بر می گشتم با دیدن پدر بیمارم و زندگی سخت مادرم به هم می ریختم و احساس خفگی به من دست می داد. اوایل زمان نوجوانی را سپری میکردم که پدرم از جهان رفت. پس از این هم مادرم بجای این‌که شرایط ما را درک کند و ستونی برای تکیه کردن من و خواهرم باشد مدام دم از ناامیدی و خسته شدن از شرایط موجود می زد.

    مشکلات و سختی هایی که طی این سال‌ها تجربه کرده بودم ذوق و علاقه به درس و مدرسه را از من گرفت تا جاییکه بعدازظهرها از منزل بیرون می زدم و راهی خیابان می‌شدم, تا به اصطلاح اوقاتم را دور از فضای سرد و بی روح منزل بگذرانم در حالی‌که دراین سن نیاز به هم صحبتی

    و همدمی برای درد دل داشتم اما مادرم آنقدر درگیر مشکلات خودش بود که فرصتی برای من نداشت و همین که می توانست شکم من و خواهرم را سیر کند خودش کاری بود، البته دراین بین پافشاری زیادی به درس خواندن من داشت، نمیدانم شاید میخواست که آینده من هم مانند خودش نشود و بتوانم حداقل گلیمم را از آب بیرون بکشم.

    با این وجود بی خیال درس و مدرسه شدم, و اهمیتی ندادم. با اینکار مرتب با مادرم درگیر می‌شدم, چون میگفت اینکار را بکن یا اینکار را نکن البته حق هم داشت زیرا تا روزی که مدرسه می رفتم حداقل صبح ها تا حدودی خیالش آسان بود ولی وقتی ترک تحصیل کردم رفتارش تغییر کرد. ذهنم کاملا به هم ریخته بودو هیچ احساس خوبی به منزل و زندگی مادرم نداشتم و فقط زمانی حس خوبی داشتم که بیرون از منزل بودم.

    در جریان همین بیرون رفتن ها و پرسه زدن ها با مجتبی آشنا شدم,، او چند سال از من بزرگتر بود. اوایل می ترسیدم اما چند بار که باهم به این طرف و آن طرف رفتیم همه ی چیز برایم عادی شد تا جاییکه خورشید غروب میکرد و من بعد ازآن به منزل می رفتم.

    هرچه مادرم می پرسید که کجا و با چه کسی بودی حرفی نمی زدم. روزها به سرعت برق و باد می گذشت و وابستگی من به مجتبی بیشتر می شد. تا چشم باز کردم خودرا در مهمانی های شبانه و پای بساط مصرف مواد مخدر دیدم و حتی بدون دقت به این‌که مادرم نگران است برخی شبها را نیز با او سپری میکردم.

    وابستگی ام به مواد مخدر آنقدر زیاد شده بود که در زمان خماری به خواسته هایی که مجتبی از من داشت تن می دادم چون هیچ پولی برای تامین هزینه مواد نداشتم.اعتیاد اراده ای برایم نگذاشته بودو دیگر برایم مهم نبود که کجا هستم و چه کاری انجام میدهم، هیچ اختیاری برای مهار خود نداشتم

    و برایم خوابیدن در کوچه، بیابان، باغ و… مهم نبود. هر موادی به دستم می آمد مصرف می‌کردم، فرقی نمیکرد که تریاک، هروئین، حشیش و … باشد. کارم تا جایی پیش رفت که برخی از شبها به منزل هم نمی رفتم و هر کاری دلم میخواست انجام می دادم و …

    همه ی زندگی من در دو چیز خلاصه شده بود، مجتبی و مواد مخدر. تا بخود آمدم دیدم آبستن هستم، وقتی موضوع رابا او در بین گذاشتم اول زیر بار نمی رفت و نمی پذیرفت اما نمی‌دانم که توانستم قانع اش کنم یا از روی دلسوزی پذیرفت با من ازدواج کند ولی دریک روز زمستانی از منزل ای که

    باهم بودیم بیرون رفت و دیگر برنگشت و مدتی گذشت تا این‌که متوجه شدم, او توسط پلیس و هنگام سرقت دستگیر شده است. تا چند روزبعد از دستگیری مجتبی مواد داشتم اما بعد ازآن نه پولی داشتم و نه کسی حاضر می شد جنس نسیه بدهد بنابر این من هم تصمیم گرفتم دست به سرقت بزنم که در نخستین سرقت در خیابان دستگیر شدم,.

    زندگی ام رابا لجبازی باختم ودر باتلاقی فرو رفتم که خودم آنرا درست کردم، حالا نه روی بازگشت به منزل را دارم و نه توان نگاه کردن به چشمان مادرم را.

    مطالب مرتبط :

    رابطه جنسی زن با برادرزاده شوهر به قتل منجر شد

    تجاوز پدر و پسر به دختر 14 ساله و باردار شدن وی

    تجاوز جنسی وحشتناک به دختربچه 4 ساله و عاقبت آن

    زنی که با همکاری دوست پسرش شوهر را کشت

    اقدام شرم آور مردی با 170 دختر به بهانه کاریابی

    همخوابی زن شوهردار و مرد غریبه در خانه

    همکاری دختر با دوست پسر برای قتل داماد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.